شعر شام وفات حضرت زينب س
اى معنى صبر و استقامت زينب
وى مظهر پاكى و شجاعت زينب
هنگام وصال يوسف زهرا شد
تقديم به تو ، عرض ارادت زينب
اصغر چرمى
برچسبها : اصغر چرمى,شعر جديد,شعر ناب,شام غريبان حضرت زينب س,رباعى شام وفات حضرت زينب
اى معنى صبر و استقامت زينب
وى مظهر پاكى و شجاعت زينب
هنگام وصال يوسف زهرا شد
تقديم به تو ، عرض ارادت زينب
اصغر چرمى
دختر شیر خدایی زینبا
ثانی خیرالنسایی زینبا
از همان طفلی اسیر روضه ی
مادرت در قتلگاهی زینبا
---
زینت آغوش مادر بوده ای
لنگر دین پیمبر بوده ای
دختر زهرای اطهر بوده ای
خار چشم خصم حیدر بوده ای
---
روی نی هجده ستاره دیده ای
ناله های شیر خواره دیده ای
مشکهای پاره پاره دیده ای
زخم های بی شماره دیده ای
---
دیده ای آشوب بین قتلگاه
شمر با چکمه به روی جسم شاه
ناله ها از دل کشیدی غرق آه
یا اباالفضل ای علمدار سپاه
---
چشم پرخون باز کن بر خیمه ها
وای از،چشمان بي شرم و حيا
بعد تو حق پيمبر شد ادا
يوسف زهرا به زير دست و پا
---
كوفيان من زينبم باور كنيد
نسل پاك احمدم باور كنيد
شرم از اولاد پيغمبر كنيد
رحم بر صديقه ي اطهر كنيد
---
تا شنيدي ناله ي واغربتاه
بيرون از خيمه دويدي غرق آه
اي امان از خيمه هاي بي پناه
مادرت محزون ميان قتلگاه
---
درد هجران تو شد اشك بصر
در فراغت تا ابد سوزد جگر
در ره دين خدا دادي ثمر
بر گدايانت نما امشب نظر
اصغر چرمي
زینب كبرى یك زن بزرگ است. عظمتى كه این زن بزرگ در چشم ملتهاى اسلامى دارد، از چیست؟ نمىشود گفت به خاطر این است كه دختر علىبنابىطالب(علیهالسّلام)، یا خواهر حسینبنعلى و حسنبنعلى(علیهماالسّلام) است. نسبتها هرگز نمىتوانند چنین عظمتى را خلق كنند. همهى ائمهى ما، دختران و مادران و خواهرانى داشتند؛ اما كو یك نفر مثل زینب كبرى؟در آن ساعتهاى بحرانى كه قویترین انسانها نمىتوانند بفهمند چه باید بكنند، او فهمید و امام خود را پشتیبانى كرد و او را براى شهید شدن تجهیز نمود. بعد از شهادت حسینبنعلى هم كه دنیا ظلمانى شد و دلها و جانها و آفاق عالم تاریك گردید، این زن بزرگ یك نورى شد و درخشید. زینب به جایى رسید كه فقط والاترین انسانهاى تاریخ بشریت - یعنى پیامبران - مىتوانند به آنجا برسند.
(بیانات مقام معظم رهبری در خصوص مقام حضرت زینب س)
ای نام تو احیاگر آئین علی
وی راه تو بنیان کَن هر شرّ و بدي
فرياد علي گونه ات عالم گير است
مرهون نفس هاي تو شد سيد علي
تقديم به رهبر عزيزم
اصغر چرمي
دختر شير خدايي زينبا
ثاني خَيرُالنِّسايي زينبا
از همان طفلي اسير روضه ي
مادرت در قتلگاهي زينبا
اصغر چرمي
تو حافظ اسرار خدايي زينب(س)
مأمور به صبر هر بلايي زينب(س)
هر آنچه كه در مدينه آمد به سرت...
باشد...تو سفير كربلايي زينب(س)
اصغر چرمي
در داغ تو كوه از كمر میشكند
محمل نشكست بلكه سر میشكند
تو از دل من چه انتظاری داری؟
وقتی كه نماز در سفر میشكند
هادی جانفدا
به روي دل، غم و داغ تورا گذاشته ام
به روي شانه ي خود كربلا گذاشته ام
براي آنكه مرا غُصه ي تو پير كند
به روي كُلِّ جوانيم پا گذاشته ام
براي آنكه بگويم هنوز فكر توام
ببين كه پيرهنت را كجا گذاشته ام
شكسته تر شده اين دل،دله بدون حسين
شكسته تر شده هرچه دوا گذاشته ام
اگر بناست ببيني مرا بيا گودال
گه خويش را لب گودال جا گذاشته ام
هنوز خون گلوي تو رنگ موي من است
گمان مبر كه به مويم حنا گذاشته ام
نشد اگرچه تنت را كفن كنم اما
هنوز هم كفنت را سوا گذاشته ام
استادلطیفیان
تا خیمه زد به ساحل خطبه کلام تو
خوابید موج های خروشان به نام تو
از کوفه تا به شام فقط سنگ می زدند
مدفون کنند تا همه جا سیر گام تو
جز با عنایت تو به چوب کجاوه ات
دست که می رسید به بالای بام تو
خطبه مخوان به مردم از سنگ پست تر
این جا نمی دهند جواب سلام تو
ما را سوار ناقه غمگین خویش کن
شاید شویم زائر زلف امام تو
شیخ رضاجعفری
کسی محبت خود يا که برملا نکند
ویا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
تمام شهر ز احوال من خبر دارند
قرار نیست دلی بشکند صدا نکند
به زنده ماندن شمع و عروج پروانه
که آشنای کسی ترک آشنا نکند
فراق بعد تو با هیچ عاشقی دیگر
چنانکه با دل من کرده است تا نکند
به روی شانه هر کس جنازه ای بردند
نشد که خواهر تو یاد بوریا نکند
قسم به دست امامت که خواهرت آن شب
محال بود برای تو جان فدا نکند
تو زنده بودی من هر چقدر ناله زدم
نشد که رأس تو را از بدن جدا نکند
به زیر تابش خورشید بستری دارم
چگونه یار به محبوب اقتدا نکند
به پشت گرمی پیراهن تو می میرم
کسی ز سینه ام این هدیه را جدا نکند
حسین رستمی
تا خیمه زد به ساحل خطبه کلام تو
خوابید موج های خروشان به نام تو
از کوفه تا به شام فقط سنگ می زدند
مدفون کنند تا همه جا سیر گام تو
جز با عنایت تو به چوب کجاوه ات
دست که می رسید به بالای بام تو
خطبه مخوان به مردم از سنگ پست تر
این جا نمی دهند جواب سلام تو
شیخ رضاجعفری
جان و دلم فدای تو ای دلبرم ، حسین
دیگر رسیده است دم آخرم حسین
من رو به کربلای تو خوابیده ام اخا
دیدار من بیا ، پسر مادرم حسین
چیزی نماند از تو بجز کهنه پیرهن
این یادگار توست کنون در برم حسین
یک سال و نیم رفته ز عمر و نمی شود
درد نبودنت بخدا باورم حسین
یک سال و نیم مثل رباب تو می زدم
بر صورتم ، ز داغ علی اصغرم حسین
پیچیده است وقت اذان توی گوش من
" الله اکبر " علی اکبرم حسین
یادم نمی رود که صدای تو قطع شد
افتاد دلهره به میان حرم حسین
بالای تل دویدم و دیدم که ، می خوری...
...شمشیر و نیزه ، پیش دو چشم ترم حسین
غارت شروع شد همه در خیمه ریختند
بردند گوشوار من و زیورم حسین
خلخال من ربود یکی شان ز پای من
چنگی زد و کشید یکی معجرم حسین
چهره کبود بود شب غارت حرم
هر دختری که بود به دور و برم حسین
در کربلا زدند به پیشانی تو سنگ
در شام سنگ خورد همه پیکرم حسین
در شام من لباس درستی نداشتم
چیزی نبود تا بکشم بر سرم حسین
هر چه گذشت بین محل یهودیان
با خود به زیر خاک سیه می برم حسین ...
رضا رسول زاده
یا که خدا به خلق پیمبر نمی دهد
یا گر دهد پیمبر ابتر نمی دهد
حتی اگر چه فیض الهی به هیچ کس
غیر از رسول سوره ی کوثر نمی دهد
دختر در این قبیله تجلی کوثر است
بی خود خدا به فاطمه دختر نمی دهد
زینب یگانه است خدا هم به فاطمه
تا زینب است دختر دیگر نمی دهد
زینب رشیده ای است که بر شانه ی کسی
تکیه به غیر شانه ی حیدر نمی دهد
زینب شکوه خواهری اش را در عالمین
دست کسی به غیر برادر نمی دهد
او مظهر صفات جلالی حیدر است
یعنی براحتی به کسی سر نمی دهد
زینب همان کسی است که در راه عفتش
عباس می دهد نخ معجر نمی دهد
استادلطیفیان
حال و هوای کربلا در حال من پیدا بود
هر کس حسینی می شود با نام من شیدا شود
من زینبم دخت علی آئینه زهرا منم
پیغمبر پیغمبران مجموعه ی غمها منم
من چشم خود وا کرد ه ام از ابتدا سوی بلا
از بهر اهل دل رسد از نام من بوی بلا
گرچه نیم از چهارده معصوم امّا اطهرم
از بعد آنان از همه پیمغبران هم برترم
شاگرد درس عصمت زهرای اطهر بوده ام
آئینه جمع فضائل بهر حیدر بود ه ام
داغ پیمبر دید ه ام و از داغ او دلخون شدم
همراه اشک مادرم گریان شدم محزون شدم
دیدم تنش روی زمین مانده است و امت غافلند
تا اینکه غصب حق کنند از پیروان با طلند
دیدم به سمت اهل نار افتاده هیزمهای کین
دیدم زبانه می کشد آتش به روی باب دین
همراه مادر بود ه ام با او در آتش آمدم
از بهر حفظ مادرم خود را به آتش می زدم
مادر برای حفظ دین می سوخت بین شعله ها
درس فداکاری به من آموخت بین شعله ها
با چشم خود دیدم چسان فضه مددکاری نمود
یک دُرِ خون آلود ه را از زیر دست و پا ربود
دیدم که مادر پشت در افتاده پر پر می زند
گر چه میان خون بود فریاد حیدر می زند
با صورت نیلی شده با پهلویِ غرقه بخون
با سینه ای زخمی شده از باب خانه زد برون
دامان بابا را گرفت اما عدو نامرد بود
سنگینی تیغ و غلاف از دست او طاقت ربود
دستش ز کار افتد وشد در کوچه ها نقش زمین
از این زمین خوردن شده حیدر امیرالمومنین
خلّوُ ابْنُ عمّی ناله اش در لحظه ای دشوار بود
تنها در آنجا مادرم با حیدر کرار بود
گفتا اگر نفرین کنم بر پا قیامت می شود
جانم فدای ماندن امر امامت می شود
بابای من پیغام داد ای دخت طاها صبر کن
جان علی نفرین مکن با ظلم اعدا صبر کن
آری دو صد کرب و بلا من در مدینه دیده ام
من ریشه ی هر زخم را در زخم سینه دیده ا م
در کوفه رفتم صورتی غرقاب خون شد قاتلم
دیدم سر بشکسته ی بابا و پر خون شد دلم
دیدم که او را مثل مادر نیمه ی شب می برند
مولای عالم را غریب از پیش زینب می برند
از بعد او دیدم حسن رزمش شده زخم زبان
نی از عدو محنت کشید او زخم دید از شیعیان
در خانه اش ایمن نبود بیرون خانه جا نداشت
یک پا رکاب و همنفس سوگند بر زهرا نداشت
گر چه دلش از کودکی پر آتش و صد پاره بود
اما چه گویم زهر کین چه با گل زهرا نمود
گفت بیا ای خواهرم طشتی بیاور در برم
پاره جگرها را ببین اینهاست نذر مادرم
با لخته های خون او من انس دارم ای خدا
از غصه تشییع او من بیقرارم ای خدا
عباس آن روح ادب با من نگفت آخر چه شد
با من نگفت از تیر کین تابوت با پیکر چه شد
من در تمام درد ها بسیار کردم شور و شین
اما دلم خوش بود دارم دلبری مثل حسین
این دل خوشی را عاقبت دست خدا از من گرفت
دارو ندارو هستییم را کربلا از من گرفت
بعد علی اکبر که شد صد پاره جسم اطهرش
دیدم به زیر سم اسب افتاده قاسم پیکرش
دیدم علمدار حسین مشکش تهی از آب شد
تا تیر بر چشمش نشست چشم فلک بی تاب شد
دیدم علم افتاده و بشکسته پشت دلبرم
دیدم پس از سقا شده غارت تمامی حرم
دیدم سه شعبه تیر را اندر کمان حرمله
دیدم گلوی کودکی گشته نشان حرمله
من در وداع آخرین دادم به دست دلبرم
پیراهن کهنه که بود از دستباف مادرم
لبهای او خشکیده و پیشانی اش بشکسته بود
در قتلگاه دیدم عدو بر سینه اش بنشسته بود
دیدم اشاره می کند برگرد زینب در حرم
جان می دهی گر بنگری در پنجه ای موی سرم
من از حرم تا قتلگاه سعی و صفایی کرده ام
بعد از حسین در کربلا بالله خدایی کرده ام
شام غریبان دیده ام بازار کوفه دیده ام
از دیدن راس حسین برنیزه ها رنجید هام
آنچه مرا بی صبر کرد بزم شراب شام بود
آنجا که باشد مقتلم کنج خراب شام بود
استادجوادحیدری
آه ای صبور قافله ی غم سفر بخیر
راوی روضه های محرم سفر بخیر
خلوت نشین نیمه شب ندبه های اشک
دلگیر بغض های دمادم سفر بخیر
یکسال ونیم غربت و دلتنگی و فراق
یکسال ونیم گریه ی نم نم سفر بخیر
ای شاهد مراثی گودال قتلگاه
ای وارث مصیبت اعظم سفر بخیر
بغض غریب خاطره های کبودِ شام
امن یجیب کوچه ی ماتم سفربخیر
روی کبود ونیلی وآشفته ی فراق
موی سپیدو خاکی و درهم سفربخیر
زلفی بخون نشسته سرِنیزه ها رهاست
بانو به زیر سایه ی پرچم سفر بخیر
چه بگویم که به من گشت چه ها دریک روز
هیجده یوسفم افتاد ز پا در یک روز
همرهانم همه گشتند فدا د ر یک روز
هستیم رفت ز دستم بخدا در یک روز
وای ازآن لحظه که از پیکر من جان میرفت
چه غریبانه حسینم سوی میدان میرفت
من عزیز همه بودم که حقیرم کردند
داغها بر جگر سوخته ، پیرم کردند
سِیر دادند به هر شهر و اسیرم کردند
خاک را پرده ی رخسار منیرم کردند
هیجده دسته گلم را به سر نی دیدند
دور محمل همه بر گریه ی من خندیدند
ممنونم از دوست بزرگوارم آقای علیرضا عنصری
ای وارث درد مرتضی یا زینب(س)
وي بانی سوز روضه هایا زینب(س)
داغ تو فراتر از غم عالم بود
مأمور به صبر كربلا يا زينب(س)
اصغر چرمي
کسی نداد ،جواب سلام هایش را
به احترام نبردند نام هایش را
تمام مردم نامرد خویش را کوفه
به کوچه ریخته حتی غلام هایش را
مسیر تنگ ،مکافات رد شدن دارد
خدا به خیر کند ازدحام هایش را
ز کوچه رد شد و گیرم کسی نگاه نکرد
ولی چه کار کند پشت بام هایش را
یکی است نیزه نشین و یکی است ناقه نشین!
ببین چگونه می آرند امام هایش را؟
به این سه ساله بچسبد،سکینه می افتد
مراقبت کندآخرکدام هایش را
استادلطیفیان
دیگر چه زینبی ؟ چه عزیزی ؟ چه خواهری ؟
وقتی نمانده است برایش برادری
تا نیزه ات زدند زمین خورد خواهرت
با تو چه کرده اند در این روز آخری ؟
از صبح یکسره به همین فکر می کنم
وقت غروب می شود اینجا چه محشری
اینجا همه به فکر غنیمت گرفتن اند
از گوشواره ها بگیر تو تا کهنه معجری
اصلا کجا نوشته اند که در روز معرکه
در قتلگاه باز شود پای مادری؟!
اصلا کجا نوشته اند که هنگامه غروب
در خیمه گاه باز شود پای لشکری؟!
اصلا کجا نوشته اند که در پیش خواهری
باید جدا کنند گلوی برادری؟!
من مانده ام چطور تو را غسل می دهند
اصلا چه غسل دادنی ؟ اصلا چه پیکری؟!
در زیر سم اسب چه می کردی ای حسین؟
از تو نمانده است برایم بجز سری
از روی نیزه سایه ات افتاده بر سرم
ممنونم ای حسین که در فکر خواهری
در کوفه ، زینب از تو چه پنهان ، تمام کرد
ای کاش رفته بود سرت جای دیگری
مهدی صفی یاری
دوباره روضه ي تلخ اسارت زينب
مرور متن ِ كتاب شرافت زينب
وجود معجري از نور پرده درپرده
دليل محكم حكم قداست زينب
مسير دين خدا را نشان مان داده
چراغ روشن ِ برج هدايت زينب
رموز جمله ي« من را دعا نما خواهر»
نهفته در ثمرات ِ عبادت زينب
نماز سينه زنان رو به كعبه ي گودال
غروب روز دهم با امامت زينب
براي قتل حسينش ديه به او دادند
كلوخ ها شده سهم ِغرامت زينب
سكوت محض جرس هاي لشگر دشمن
نشان ِ معجزه اي از رسالت زينب
به پيش ِ كعبه ني و سنگ؛ راست قامت بود
رقيه درس گرفت از صلابت زينب
لغات خطبه ي زينب،لغات قرآن بود
ملائكه همه مات ِ بلاغت زينب
نهيب حيدري اش كاخ ظلم را لرزاند
يزيد شوكه شده از شهامت زينب
صداي قاري قرآن به روي ني نگذاشت
نگاه ها برود سمت ِ ساحت زينب
وحیدقاسمی
سوره ي مستور روی نیزه ها می بینمت
آیه ي والطور روی نیزه ها می بینمت
منبرو رحلت چه شد؟ای زاده ي ختم رسل
قاری مشهور!روی نیزه ها می بینمت
چشم کور شهر را مبهوت نورت کرده ای
نور رب الـنور روی نیزه ها می بینمت
نیزه ازخون گلویت جرعه ای زد،مست شد
خوشه يِ انگور روی نیزه ها می بینمت
زینـبم,مـوسیِ شـبگرد بـیابـان غمت
شمس کوه طور روی نیزه ها می بینمت
وحیدقاسمی
موضوعات
آرشیو
لینکستان
درباره ما
پیوند های روزانه
آمار وبلاگ